...

 و جایزه ش و ن ب و ل طلایی و مخلفات اهدا میشه به کلیه دست اندرکاران فیلم وزین و پرمایه دو خواهر...(دست دست)  

 

 

 

شکوفه ها

بیچاره شکوفه ها! خودشونم خبر ندارن چه دهنی قراره ازشون سرویس بشه تو این سیستم آموزشی. من که هر سال خوشحال تر از سال پیش میشم از اینکه قرار نیست باز برم مدرسه. 

ولی عجب هوایی شده بودا. من شنبه هم تعطیل بودم و کلی استراحت کردم. جمعه هم تولد ویرگو بود. شب تولدش با چند تا از دوستاش شام رفتیم بیرون و فرداش هم تولد خانوادگیش بود. 

همه چی خوب بود فقط جای بابای ویرگو حسابی خالی بود. آخه پارسال آخرین باری که همه دور هم جمع شدیم تولد ویرگو بود و بعدش دیگه فرصتی نشد و یک ماه بعد هم پدرش فوت کرد. 

امسال به نظرم جای خالیه بابای ویرگو خیلی به چشم میومد و البته خود ویرگو هم کلی پکر بود ولی نه اون چیزی میگفت و نه من جرات داشتم حرفی بزنم. خلاصه به هر ترتیبی که بود گذشت. 

در عوض ویرگو امسال کلی کادو گرفت و کلی خوش به حالش شد.  

تولد ویرگو امسال با روز قد.س یکی شده بود.ولی عجب روز قد.س سبزی بود. کلی خوشم اومد. دقت کردین مردم اینجور وقتا چقدر مهربون و دوست داشتنی میشن. برق نگاههاشون رو دیدین. وقتی با لبخند همو نگاه میکنن و توی اون نگاهها هزارتا حرف ناگفته پنهونه. من عاشقه این لحظه هام. گریه ام میگیره وقتی میبینم مردم چقدر نترسن و چقدر پشت هم وایمیسن و با هم خوب میشن. اصلا از اون آدمای عصبی و عنق و بعضا بی تربیت روزای عادی اینطور وقتا خبری نیست. بعد آدم فکر میکنه این آدما چقدر لیاقت اتفاقات خوب و زندگی سالم و جامعه شاد رو دارن و چه چیزهای پیش افتاده ایی یه عمر از مردم دریغ شده.  

بیاین دعا کنیم با عوض شدن فصل روزهای بهتری برای هممون شروع بشن.

در این روزها

نمیدونم چرا امروز اینقدر دلم گرفته. بحث ناراحتی و غصه خوردن و این حرفا نیست. دلم یه جوری عجیبی غمگینه. با اینکه هوام خیلی خوبه و تو کل تابستون منتظر اومدن این روزها بودم ولی دلگیرمو تشدید میکنه. 

چیزی که چند وقته خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرده قضاوته دیگران راجع به خودمه. هی به خودم میگم چرا باید برام اهمیت داشته باشه که دیگران چی راجع به من فکر میکنن یا اصلا از من خوششون میاد یا نه. ولی واقعیت اینه که واسه من مهمه.جدیدا دارم میفهمم که انگار تصمیمات من راجع به زندگیم بر این مبنا گرفته میشه. یادم نیست که چند وقته اینجوری شدم. بیشترین مشکلم هم راجع ارتباطم با خانواده ویرگو. تازگی دائم نگران این هستم که چه فکری درباره من دارن میکنن اصلا از من خوششون میاد؟ من چقدر باید این آدمها رو به حریم خصوصیه زندگیم با ویرگو وارد کنم؟ خط قرمز واسه خانواده ها کجاست؟ راجع به خانواده خودم چون میشناسمشون خیلی نگرانی ندارم ولی خانواده ویرگو رو نمیشناسم. یعنی اینجور خصوصیات اخلاقیشون رو نمی دونم. اینکه ویرگو آدم مبادی آداب و رودربایستی داریه با آدمهای اطرافش و حتی گاهی اوقات کاری که خودشم دوست نداره بکنه رو تو حساب رودربایستی و این حرفا میکنه منو نگران میکنه. همش فکر میکنم پس فردا تو معذوریت های اخلاقی که ویرگو برا خودش درست میکنه منم سهیم خواهم بود. چه اشکالی داره آدم وقتی دلش نمی خواد جایی بره نره یا وقتی حوصله انجام کاری رو نداره خوب اون کاره رو نکنه. واقعا اطرافیان آدم با گاهی نه شنیدن قراره بهشون بربخوره؟ یعنی آدم قراره همیشه خودش رو تو چهارچوب اخلاقی قرار بده که بقیه براش میسازن؟ 

بعد اینطوری همه میگن به به طرف خیلی کارش درسته؟ پس آسایش و امنیت خاطر آدم چی میشه؟ خیلی از ماها وقتی کم و کاستی های زندگی پدر و مادرامون رو میبینیم به خودمون میگیم که تو زندگی شخصی خودمون همچین کارهایی رو نخواهیم کرد. اگه من قرار باشه تصمیمات زندگیم رو بر مبنای رضایت کامل والدینم بگیرم که زندگیم چیزی شبیه اون چیزی که اونا ساختن خواهد شد که لزوما بد نیست ولی مورد علاقه من هم نیست. کی کجا و چطوری آدم باید به اطرافیانش بفهمونه که بزرگ شده و عاقله و می تونه برای خودش تصمیم بگیره و اونها هم حق ناراحت شدن ندارن صرفا به این دلیل که با هم اختلاف نظر داریم و من ترجیح می دهم به روش خودم زندگیم رو بسازم حالا هر چقدر هم از نظر اونها این روش ت خ م ی باشه. من حق دارم نه؟ یا ندارم؟!  این چند وقت دائم فکرم مشغول این چیزاست. مرز بین پیشنهاد دادن و دخالت کردن و همچنین رعایت ادب و کار خودت رو کردن خیلی باریکه و البته تو خانواده های مختلف فرق میکنه. بعضیها راحت تر قبول میکنن و بعضی کوچکترین حرف مخالفی براشون مثله جنگ هفتاد و دو ملته. 

حالا اینکه چرا من به این مباحث فلسفی اخلاقی گیر دادم و دائم تو ذهنم جنگ خودم بر علیه خودمه شاید یه بخشیش مربوط به نزدیک شدن تولدم باشه که امسال خیلی برام اومدنش ناراحت کنندست. چراش رو هم نمی دونم. سی سالگی به سرعت برق گذشت و دارم وارد سی و یک سالگیم میشم و از شنیدن سی و یک چندشم میشه. دوست دارم روزها زودتر بگذرن حتی منتظر اومدن چیزی هم نیستم . خیلی جدی شد نه؟ این پست رو که شروع کردم قرار نبود به این جا برسه ولی احساساته آدمه دیگه. منم که رقیق القلب! پیش میاد دیگه. 

راستی فردا ساعت چند میرین؟

اینطوریه؟

باشه، آخ واقعا این رسمشه؟ بعد اینهمه مدت اومدم عوض اینکه گاوی گوسفندی چیزی بکشید و خوشحالی کنید، حتی یه کامنت کوچیک هم برام نذاشتین. منو بگو فکر کردم اگه نیام نگران میشن و خواب و خوراک براتون نمیمونه! اشکال نداره من بازم میام مینویسم تا اون ۲۰۰ نفری که اومدن و بی صدا رفتن بالاخره زبون وا کنن :) 

خوب تعطیلات خوش گذشت؟ به من که خوش گذشت. راستی اون روز رفتم اون کفشا رو خریدما. از geox جردن، حراجه. اگه کفش راحت و ساده می خواین یه سر بزنید. البته کفش پلوخوریم داره ولی چون ورنی بودن بیشترشون من نخریدم. دیروزم مشغول مرتب کردن کفش و لباسام شدم. دیدین وقتی همه کفشاتون و تمیز میکنید و واکس میزنید بعد مرتب میذارین تو کمد چه حس خوبی میده! منکه وقتی به ردیف کفشای مرتب نگاه میکنم انگار دارم به بچه ام نگاه میکنم. در همین راستا دیروز به فکرم رسید که بیام از کفشام عکس بندازم. آخه دیدین کفش خریدن خیلی به حال و هوای روحی آدم بستگی داره. مثلا من وقتی خیلی خوشحالم دلم میخواد همه کفشای قرمز و سبز و بنفش دنیا رو بخرم. یا یه موقعهایی که خیلی حس ورزشکاریم میزنه بالا ناخودآگاه همش سراغ کفشای ورزشی و کتونی میرم. واسه همین فکر کردم از الان شروع کنم و یه آلبوم عکس از کفشام درست کنم و به مرور هر چی که خریدم بهش اضافه کنم. جالبه ها، مثلا ده سال دیگه تو آلبومم چند تا عکس خواهم داشت؟! 

کلن دیدین چقدر آدمهارو مخصوصا مردها رو از رو کفشاشون میشه شناخت؟ مثلا من هیچ وقت روحیه ام با مردایی که کفشای نوک تیز میپوشن سازگاری نداره. حالا هر چقدر هم که کفش گرون و فشن ابل باشه بازم هیچ فرقی برام نمیکنه. یا مثلا کساییکه کفشاشون سال به دوازده ماه روی واکس به خودشون نمیبینه بدجور میزنه تو ذوقم. یا اونایی که با کفشای کلاسیک شیک و واکس زده جوراب سفید یخچالی میپوشن یهو همه چیز و میبرن زیر سوال و اصلا خطرناک تر از بقیه ان چون اینا معمولا آدمایی هستن که ادعاشون هم میشه!  

خلاصه حالا اگه دست به کار شدم شاید چند تا عکسم برا شما بذارم تا بیشتر باهام آشنا شین.  

جدیدا به این نتیجه رسیدم که یکی از راههای خوب واسه پر کردن وقت سریال دیدنه. بعد از لاست که یهو تبش خیلی بالا گرفت و البته خودمم دیدمش و دیگه سیزن جدیدش رو به اندازه قدیمیهاش دوست ندارم سریالهای زیادی رو دیدم. بعضیاش رو نصفه ول کردم و بعضیاش و تا ته دیدم. یکی از خوبهاش به نظرم گریز آناتومیه. البته شاید یه کمی زیادی دخترونه باشه ولی من خیلی خوشم اومده ازش و کلی عاشقه همشون شدم! اگه گیرتون اومد ببینیدش. خوبیش اینه که هیجانش اونقدر زیاد نیست که آدم و از کار و زندگی بندازه. راجع به یه سری انترن و جراحه و تو بیمارستان میگذره. من اینترنتی سفارش دادم و برام آورد فکر کنم کسانی که تهرانن بتونن اینطوری بخرنش. 

من که خوشم اومد اگه شما خریدین و دیدین و دوست نداشتین معلوم میشه که سلیقه مون با هم فرق میکنه :) 

بازگشت مجدد

چقدر اینجا سوت و کور شده ها! یادش به خیر یه موقعی چقدر ذوق و شوق داشتم که بیام اینجا چیز بنویسم. الانم تقریبا هر روز عصر که میرم خونه با خودم میگم فردا حتما یه چیزی مینویسم ولی باز صبح که میشه حوصله ام نمیاد. 

امروز گفتم دیگه طلسم و بشکونم بیام خبر زنده بودنمو اعلام کنم. به هر حال نزدیک یه سال با هم نون و نمک مجازی خوردیم حقتونه بدونید در چه حالیم :) 

حالم خوبه خدا رو شکر. ویرگو هم خوبه.کماکان در سمت دوست پسر ( از نامزد خوشم نمیاد) در خدمتشون هستیم و گذران ایام میکنیم. روزها هم که هی دیگه، مثه بقیه ایرانیها، گفتن نداره. این چند وقت تبدیل شدم به دایره المعارف سیار سیاسی! از بس هر روز از این سایت به اون سایت اخبار خوندم، الان خودم یه پا رئیس جمهور شدم. 

در کل این مدت اتفاق خاصی نیفته. زندگی تقریبا با آرامش در حال گذره و اصلا دوست ندارم چیزی باعث بهم خوردن این آرامش بشه. هر چند شاید به نوعی این آرامش قبل از طوفان باشه ولی میشه امیدوار بود که اینطور نباشه و جریانات به سمتی بره که با همین آرامش از تمام مراحل بگذره! 

من و ویرگو تمام مراسم رو موکول کردیم به بعد سال باباش که اونم متاسفانه یه ماهه دیگه است! متاسفانه از این جهت که الان حداقل این بهانه رو داریم ولی بعد سال حتما از طرف خانواده ها کلی فشرده میشیم که زودتر یه تکونی بخوریم. منم که اینقدر خاطرات خوبی از این دوران دارم که بیصبرانه منتظره تکرارشم :( 

وبلاگ این تازه عروسا رو که می خونم کلی تعجب میکنم از اینکه بعضیا اینقدر ذوق و شوق دارن واسه انجام کارهای عروسیشون و خرید و عکاس و لباس و آرایشگاه هزار تا چیزه دیگه. گاهی فکر میکنم شاید انتخابم درست نیست و اگه جای ویرگو کس دیگه ایی بود شاید منم دوست داشتم اینکارا رو بکنم ولی بعد میبینم که مشکل من ویرگو نیست اون تنها کسیه که تا حالا اینقدر مطمئن پاش وایسادم و دلم خواسته باهاش زندگی کنم. بیشتر قوانین دست و پاگیر خانواده اش که باعث شده از شروع اینکارا بترسم. به هر حال اینم یه بخشی از زندگیه که باید ازش گذشت یعنی جدیدا دارم بهش اینطوری نگاه میکنم و فکر میکنم اگه قرار باشه ما با هم زندگیمون رو شروع کنیم چه فرقی میکنه چطوری باشه. خب اینکه من از عروسی گرفتن خوشم نمیاد دلیل نمیشه که همه مثله من فکر کنن. فوقش این بود که من می خواستم به فکر زندگیمون باشم و پولی رو قراره خرج چیزای بیخود بشه خرج خونه زندگیمون کنیم ولی دیگه کاسه داغتر از آش هم که نمیتونم بشم! هر چند که الان هم از خدا و کائنات و فرشتگان و زمین و آسمان می خوام که معجزه ایی اتفاق بیفته ولی اگرم نشد خوب نشده دیگه! 

خوب از این حرفها که بگذریم من هنوزم که هنوزه ورزش نمیرم و کماکان دارم دنبال یه جای خوب و خلوت میگردم، خیلی تنبلم می دونم. کلی بدنم از فرم افتاده. البته حواسم بوده که چاق نشم ولی با همون وزن سابق سایزم افزایش پیدا کرده. ولی قول دادم به خودم که حتما از اول مهر یه حرکت انقلابی در این زمینه بکنم.  

راستی میبینین هوا چه خوب شده. دیروزم که یه کم بارون اومد و رسما پاییز و خودش آورد. من عاشق بوی این صبحهام. هفته دیگه هم تولد ویرگو و بعدشم تولد خودمه. امسال اولین سالیه که از اومدن روز تولدم خوشحال نیستم. شاید به خاطر اومدن سی و یک سالگیه شایدم... 

به هرحال از امروز قراره مثبت فکر کنم و خبری از غرغر نباشه. با خودم قرار گذاشتم از روزایی که دارن میگذرن لذت ببرم و هیچ چیزی رو به آینده ایی که معلوم نیست چطوری باشه موکول نکنم. 

در اولین قدم هم امروز می خواهم خودمو به یه جفت بلکه هم دو جفت کفش خوشگل که چند روز پیش چشمگیر کرده بودم مهمون کنم.  

از این به بعد باز هم اینجا از جاهای خوبی که رفتم، چیزای خوبی که خریدم یا خوردم و کلا اتفاقات خوبی که میفته حتما مینویسم. پس پیش به سوی روزها و اتفاقات خوب :)

...

به زودی کار به جای میرسد که نمی فهمیم این که می شنویم یا می بینیم حقیقت دارد یا شایعه است …

آمار کارمندان وزارت کشور: افراد واجد شرایط رای: ۴۹۳۲۲۴۱۲ افراد
شرکت کننده در انتخابات: ۴۲۰۲۶۰۷۸ تعداد آرای باطله: ۳۸۷۱۶ ۱ میرحسین
موسوی خامنه ۱۹۰۷۵۶۲۳ کروبی ۱۳۳۸۷۱۰۴ محمود احمدی نژاد ۵۶۹۸۴۱۷ محسن
رضایی میرقائد ۳۷۵۴۲۱۸ لطفا در اطلاع رسانی این خبر ما را یاری کرده و به
دیگران خبر دهید
تصور من از از انتخابات این دوره همچین اماری بود … مردم ما عقل و شعور دارند … همه چیز را دیدند و شنیدند … مگر میشود ؟ ما با کدام شعوری باید باور کنیم که ۲۴ میلیون نفر به احمدی نژاد رای داده اند !!!
دارند به ملت توهین میکنند !
اگر ۲۴ میلیون نفر به احمدی نژاد رای دادند پس چرا مبایل ها انتن ندارند ؟ چرا نمیگذارند این ۲۴ میلیون نفر به هم تبریک بگن ؟ چرا همه چی فیلتر شده ؟ چرا سرعت اینترنت انقدر پایین امده ؟ چرا از این ۲۴ میلیون نفر یک میلیون نفر بیرون نمیان تا بابت بردشون در انتخابات شادی کنند ؟ اگر نصف این تعداد هم بخوان شادی کنن مملکت رو می ترکونن … پس کوشن این ها ؟
بغض سنگینی در گلوم گیر کرده …. حس حقارت … درد …. 

  

 

از وبلاگ گیلاس