بازگشت مرکوری

آخیش، هیچ جا خونه خود آدم نمیشه. تو اون یکی جا اصلا دست و دلم به نوشتن نمیرفت.هر چند که اینقدر سرم شلوغه که بعیده اینجا هم زود به زود بتونم بنویسم. بنده کماکان مشغول خرید و برآورد قیمت و پرس و جو در مورد لوازم منزل هستم. یه چیزای کوچیکی رو گرفتم و بردم خونه جدید بعضی لوازم رو هم این هفته میگیریم. یه روز پا شدم رفتم شوش ولی خیلی به نتیجه خاصی نرسیدم. اینقدر که همه میگن اونجا خیلی خوب و ارزونه من که چیزی ندیدم. ظرفایی رو که من واسه نخود لوبیا از ظفر دونه ایی ۱۰ تومن خریدم اونجا میگفت ۱۵ تومن! خوب تو هفت هشت تا ظرف کلی تفاوت قیمت میشه دیگه. بعدم مشکل دیگه ایی که داره اینه که بیشتر ظرفا تو مغازه ها تکرارین، یعنی وقتی چهارتا مغازه رو میبینی انگار بیشترشو دیدی، البته شایدم به نظر من اینطوری اومد. در عوض هر روز دم نوری تاکه، خانه و آشپزخانه و وی ام اف مثه کوزت میرم وایمیسم و هی یه قرون دو زار میکنم و فکر میکنم چیا رو میشه حذف کرد یا کم کرد ولی در عوض یه چیزه دیگه رو بهترشو خرید!  

مامان ویرگو هم تو این هفته از سفر برمیگرده و تکلیفه ما تا یه حدودی مشخص میشه. من از این مدل نامزدبازی خیلی بدم میاد. ترجیح میدادم هنوز با ویرگو دوست بودیم تا این مدله بلاتکلیف و لنگ در هوا. وسایلم این ور و اون ور ولو شده و هیچ چیز سرجاش نیست. من با اینکه خیلی آدم مرتب منظمی نیستم ولی این جور شلوغیها اعصابمو بهم میریزه. خونه جدید هنوز خونه ام نشده و خونه قدیم هم برام شده خونه بابام و احساس خونه خودمو بهش ندارم! استرس و اضطراب هم دیگه داره غوغا میکنه و دائم دست و پام مثه اینایی که تیک دارن داره میجنبه. تمام اینا به اضافه یه چیزایی که اینجا نمیشه گفت باعث میشه تمام مدت پاچه ویرگو به دندونم باشه. می دونم کاره بدیه، همیشه از زنای غرغرو بدم میومده ولی دست خودم نیست.جدی میگم. این شد که تصمیم گرفتم فلوکستین بخورم تا هم خودم آروم شم هم اون بدبخت رو دق ندم. نتیجه اش کاملا مثبت بود و الان خیلی آروم ترم و دارم سعی میکنم از این روزهای ت خ م ی لذت ببرم! 

دیگه جونم براتون بگه که تفریح و معاشرت و گردش و این حرفا هم این چند وقت تعطیل بوده که امیدوارم با شروع زندگیه جدید بشه یه برنامه ریزیه درست واسشون کرد مخصوصا واسه ورزش که هم من خیلی بهش احتیاج دارم هم ویرگو. دیشب بعد از مدتها یه وقت خالی واسه فیلم دیدن پیدا کردیم و بنجامین باتن رو دیدیم. نمیشه بگم خیلی دوستش داشتم ولی برام کشش داشت ، با اینکه طولانی بود اصلا از جلوی تلویزیون بلند نشدم حتی واسه دستشویی رفتن!  

راستی یه چیزه خیلی مهم! من دنبال یه ظرفم واسه قاشق و چنگال و بقیه مخلفات که از تو جعبه درشون بیارم و اون تو نگهشون دارم، جنسش مهم نیست چی باشه، قشنگیشم مهم نیست فقط جادار باشه و در هم داشته باشه. کسی می دونه از کجا میشه خرید؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آبجی خانم(حموم زنونه) یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ق.ظ http://hamoom.blogfa.com

این استرس ها هم می شه جزو خاطرات... سعی کن بیشتر ازین روزا لذت ببری تا اینکه با حرص خوردن خاطرات تلخش برات بمونه :)

آلما دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ق.ظ http://almakhanoom.blogfa.com

موفق باشی زیاد حرص نخور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد