بازگشت مجدد

چقدر اینجا سوت و کور شده ها! یادش به خیر یه موقعی چقدر ذوق و شوق داشتم که بیام اینجا چیز بنویسم. الانم تقریبا هر روز عصر که میرم خونه با خودم میگم فردا حتما یه چیزی مینویسم ولی باز صبح که میشه حوصله ام نمیاد. 

امروز گفتم دیگه طلسم و بشکونم بیام خبر زنده بودنمو اعلام کنم. به هر حال نزدیک یه سال با هم نون و نمک مجازی خوردیم حقتونه بدونید در چه حالیم :) 

حالم خوبه خدا رو شکر. ویرگو هم خوبه.کماکان در سمت دوست پسر ( از نامزد خوشم نمیاد) در خدمتشون هستیم و گذران ایام میکنیم. روزها هم که هی دیگه، مثه بقیه ایرانیها، گفتن نداره. این چند وقت تبدیل شدم به دایره المعارف سیار سیاسی! از بس هر روز از این سایت به اون سایت اخبار خوندم، الان خودم یه پا رئیس جمهور شدم. 

در کل این مدت اتفاق خاصی نیفته. زندگی تقریبا با آرامش در حال گذره و اصلا دوست ندارم چیزی باعث بهم خوردن این آرامش بشه. هر چند شاید به نوعی این آرامش قبل از طوفان باشه ولی میشه امیدوار بود که اینطور نباشه و جریانات به سمتی بره که با همین آرامش از تمام مراحل بگذره! 

من و ویرگو تمام مراسم رو موکول کردیم به بعد سال باباش که اونم متاسفانه یه ماهه دیگه است! متاسفانه از این جهت که الان حداقل این بهانه رو داریم ولی بعد سال حتما از طرف خانواده ها کلی فشرده میشیم که زودتر یه تکونی بخوریم. منم که اینقدر خاطرات خوبی از این دوران دارم که بیصبرانه منتظره تکرارشم :( 

وبلاگ این تازه عروسا رو که می خونم کلی تعجب میکنم از اینکه بعضیا اینقدر ذوق و شوق دارن واسه انجام کارهای عروسیشون و خرید و عکاس و لباس و آرایشگاه هزار تا چیزه دیگه. گاهی فکر میکنم شاید انتخابم درست نیست و اگه جای ویرگو کس دیگه ایی بود شاید منم دوست داشتم اینکارا رو بکنم ولی بعد میبینم که مشکل من ویرگو نیست اون تنها کسیه که تا حالا اینقدر مطمئن پاش وایسادم و دلم خواسته باهاش زندگی کنم. بیشتر قوانین دست و پاگیر خانواده اش که باعث شده از شروع اینکارا بترسم. به هر حال اینم یه بخشی از زندگیه که باید ازش گذشت یعنی جدیدا دارم بهش اینطوری نگاه میکنم و فکر میکنم اگه قرار باشه ما با هم زندگیمون رو شروع کنیم چه فرقی میکنه چطوری باشه. خب اینکه من از عروسی گرفتن خوشم نمیاد دلیل نمیشه که همه مثله من فکر کنن. فوقش این بود که من می خواستم به فکر زندگیمون باشم و پولی رو قراره خرج چیزای بیخود بشه خرج خونه زندگیمون کنیم ولی دیگه کاسه داغتر از آش هم که نمیتونم بشم! هر چند که الان هم از خدا و کائنات و فرشتگان و زمین و آسمان می خوام که معجزه ایی اتفاق بیفته ولی اگرم نشد خوب نشده دیگه! 

خوب از این حرفها که بگذریم من هنوزم که هنوزه ورزش نمیرم و کماکان دارم دنبال یه جای خوب و خلوت میگردم، خیلی تنبلم می دونم. کلی بدنم از فرم افتاده. البته حواسم بوده که چاق نشم ولی با همون وزن سابق سایزم افزایش پیدا کرده. ولی قول دادم به خودم که حتما از اول مهر یه حرکت انقلابی در این زمینه بکنم.  

راستی میبینین هوا چه خوب شده. دیروزم که یه کم بارون اومد و رسما پاییز و خودش آورد. من عاشق بوی این صبحهام. هفته دیگه هم تولد ویرگو و بعدشم تولد خودمه. امسال اولین سالیه که از اومدن روز تولدم خوشحال نیستم. شاید به خاطر اومدن سی و یک سالگیه شایدم... 

به هرحال از امروز قراره مثبت فکر کنم و خبری از غرغر نباشه. با خودم قرار گذاشتم از روزایی که دارن میگذرن لذت ببرم و هیچ چیزی رو به آینده ایی که معلوم نیست چطوری باشه موکول نکنم. 

در اولین قدم هم امروز می خواهم خودمو به یه جفت بلکه هم دو جفت کفش خوشگل که چند روز پیش چشمگیر کرده بودم مهمون کنم.  

از این به بعد باز هم اینجا از جاهای خوبی که رفتم، چیزای خوبی که خریدم یا خوردم و کلا اتفاقات خوبی که میفته حتما مینویسم. پس پیش به سوی روزها و اتفاقات خوب :)

نظرات 1 + ارسال نظر
anahitafarshid دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام، حالا که توافق حاصل شده، کار اصلی‌ شروع می‌‌شود. دیپلماسی در خارج از کشور و ساختن کشور در داخل.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد