هرگز نگین هرگز

پریشبا داشتم فکر میکردم به اینکه خیلی از کارایی که الان دارم میکنم چند سال پیش جز چیزای ممنوعه و خارج از چهارچوب اخلاقی بود برام، ولی الان با دل خوش و بدون عذاب وجدان دارم انجامشون میدهم و ککم نمیگزه! کلا هر چیزی رو که گفتم محال یه موقع برم سراغش و انجامش بدم در طول گذشت زمان کردم و اصلا هم ناراحتم نکرد. واسه همین الان محاله با اطمینان بگم من فلان کارو هیچ وقت نمیکنم، چون می دونم ممکنه تو شرایطی خاصی مجبور بشم یا حتی مجبور هم نشم از سر میل و رغبت بکنم. 

یکی از موضوعات ممنوعه الانم رابطه با مرد زن داره. چیزی که الان اصلا در مخیله ام نمیگنجه انجامش. ولی اینقدر دارم دور و ورم و تو دوستام میبینم که چقدر راحت اسمای مختلف میذارن روش و جریان به این کثیفی رو تمیز نشون میدم که فکر میکنم شاید واقعا ایراد از منه! 

ر دوستم هم سنه منه. گرافیسته و تو یه شرکت خوب داره کار میکنه. جای قبلی که کار میکرد با مدیر عاملش دوست شد و از کلی مزایای ویژه و حقوق خارج از معمول برخوردار شد. الان هم باز با یه مرد زن دار دیگه دوسته که ایران نیست. هر از چند گاهی میاد و کلی کادو براش میاره، براش ماشین خریده و داره کارشو درست میکنه که اینم ببره. این دوست من ج... نیست و اصلا هم اهل لاشی بازی نیست، یه آدم معقول و درست درمونه. میگه طرف زنشو دوست نداره ولی من گفتم به خاطر من طلاقش نده چون من باهات ازدواج نمیکنم! 

الف یه سال از من بزرگتره، یه بار ازدواج کرده و جدا شده. با یه مرد زن و بچه دار حدود ۵۵ ساله دوست شد. الان یه سه چهار سالی میشه. بماند که چه سفرهای خاطره انگیزی با طرف رفت و چه بریز و بپاشهایی داشتن الان یه دو ماهی میشه که یارو فرستادتش کانادا. 

اون یکی الف حدود سی و هفت هشت سالست. با مدیر عامل شرکت دوسته و کلی خوش به حالشه. دیر میاد، زود میره و حقوقه خوب میگیره ... زن و بچه آقاهه هم ایران نیستن که سرخر بشن. 

نون با شوهرش مشکل داره، ولی فعلا نمی خوان جدا شن. واسه اینکه یه فاصله ایی بینشون بیفته شوهرش پذیرش گرفت و از ایران رفت که درس بخونه. اینم اینجا با یه مرد متاهل دوست شده چون فکر میکنه پسر مجرد ممکنه بعدا براش دردسر درست کنه. 

فکر نکنین اینا آدمای عجیب و غریبی هستن. عین این آدمارو در روز هزارتاشون رو میبینیم. ولی چی میشه که تصمیم میگیرن اینطوری زندگی کنن هنوز برای خود من روشن نیست. پول راحت و بی دردسر، مسئولیت قبول نکردن تو رابطه، استفاده از مزایای خاص و خارج از عرف؟ شایدم همش، شایدم هیچ کدومش. من نمی دونم تنها چیزی که می دونم اینه که هیچ وقت نمیگم هرگز اینکارو نمیکنم!

زن بودن

دیدین وقتی آدم یه چیزی رو از ته ته قلبش می خواد بهش میرسه. واسه من ردخور نداشته، وقتی چیزی رو خواستم بهش رسیدم.البته پیش اومده که وقتی به خواسته ام رسیدم دیگه مثه اولش برام مهم نبوده یا حتی به خاطر گذشت زمان اصلا یادم رفته که چقدر این موضوع برام حیاتی بوده، ولی حتی شده بعد از چند سال هم بهش رسیدم. 

کلا یکی از سرگرمیهای من تو زندگیم مشخص کردن یه هدف و تلاش برای داشتنشه، هر چند که الان یه مدتیه که تواناییهام یادم رفته! 

پرکشش ترینه این تلاشها همیشه در روابط انسانی بوده برام. یاد ندارم که از آدمی خوشم اومده باشه و نتونسته باشم باهاش ارتباط برقرار کنم. نه که بگم خیلی خوشگلم یا حتی خوش برخورد و شلوغ ها، نه! حتی میشه بگی آدم خجالتی و کم حرفی هم هستم ولی بلدم با آدما چیکار کنم که درگیرم بشن.خوب البته بیشتر وقتا انتخابام درست نیستن ولی خوب قدرت به چلنج کشیدن آدمها رو دارم. من فکر میکنم هر آدمی این قدرت رو داره که با تمرکز روی یه موضوع خاص اون رو به واقعیت نزدیک کنه. تو روابط انسانی چون این تلاش دو طرفه میشه (البته اگه بخت یار باشه و اون یکی آدمم مشتاق) به همون نسبت کیف جریان هم بیشتر میشه. در این مورد خاص من خوشحالم که زنم، در واقع من عاشق این قدرت جادویی زنانه ام که میتونه یه مرد رو خونه خراب کنه! :) 

برخلاف بعضیا که فکر میکنن مردا هستن که انتخاب کننده و شروع کننده ان، من میگم این زنا هستن که اول انتخاب میکنن و بازی رو شروع میکنن و از هر ابزار تمیز و کثیفی واسه داشتن آدم دلخواهشون استفاده میکنن. مکر و حیله زنانه رو هیچ مردی نمی تونه داشته باشه. هفت خط ترین مردا هم باز به گرد پای زنا نمیرسن تو نقشه چیدن و توطئه ترتیب دادن. آدم خبیثی نیستم ولی من عاشق این زنانگیه نهفته تو وجود خانمهام که نه تنها بد نیست که خیلی هم لازمه. 

منظور من از زنانگی اصلا بدجنسی و بدذاتی نیست. هرکسی زنانگی خودش رو تو یه چیزی تعریف میکنه، یکی از خوشگلیش استفاده میکنه یکی از قدرت بیان خوبش یکی از لوندیش یکی از دانشش. مهم گشتن و پیدا کردنه یه ویژگیه خاصه. جدیدا خیلی از زنا یادشون رفته که چه قدرتی دارن، شاید اینقدر درگیر کار و درس و تساوی حقوق زنان و مردان شدن که قدرت جادوییشون بی مصرف مونده. آقاجان استفاده کنین از این ابزار، مردا هلاک این بازیان. اینقدر بی توجه نباشین به خودتون، پس فردا شوهرتون، دوست پسرتون یا هر موجود مذکر مهمی که تو زندگیتون هست، میذاره میره پشیمونی به بار میادا! 

محض بر طرف کردن سوتفاهم های احتمالی بگم که منظور من از زنانگی لاشی بازی، عوضی بازی، پیچوندن و دودر کردن و دروغ گفتن نیست، هر چند گاهی یه دروغای ریزی گفته میشه این وسط مسطا که اصلا بد به دلتون را ندین حتما لازمه دیگه!

سفید.آب

دیشب در حالیکه تو حموم داشتم سر و کلمو می شستمو رو دیوار سایه خودمو ورانداز میکردم با خودم فکر میکردم چی میشد اگه رونای من یه کم لاغر تر بودن یا لنگام درازتر بودن یا چمیدونم سینه هام بزرگتر. می دونم که تمام اینا چاره داره ولی من از طرفداران نچرال بیوتی هستم و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم هیچ گونه عمل زیبایی انجام بدم. یعنی من فکر میکنم قیافه هر آدمی کاراکتر داره حتی با دماغ بزرگ یا صورت بدون گونه یا لبای قیطونی. وقتی عمل میکنی ممکنه قشنگ تر بشی، اونم ممکنه چون معمولا آدما فکر میکنن قشنگ تر شدن! ولی کاراکتر و قیافه منحصر به فردت رو از دست می دی. این میشه که الان دخترا اکثرا خوشگلن ولی همه شبیه همن و صورتای خاص که مثلا بینیه استخونیه بزرگ داشته باشن یا چمیدونم صورت ظریف و لاغر با لبای نازک و دندونای ردیف کم میبینی. 

خوب البته مد هم حتما تاثیر داره. وقتی رنگ برنزه و موهای بلوند و بینیه سربالا  مد میشه  و معیار سکسی بودن آدما این میشه سخته در مقابل وسوسه داشتن این چیزا که همش هم شدنیه مقاومت کنی. به هر حال همه خانمها دوست دارن دیده بشن و مورد توجه باشن هر کیم بگه نه یا دروغ میگه یا مریضی چیزی داره!

متاسفانه من یه چند سالی دیر به دنیا اومدم. یعنی اگه اون موقع که سفید پوست بودن معیار زیبایی بود به دنیا اومده بودم الان کلی رو بورس بودم. خوب من بعد از چند سالی که دچار خود درگیری شده بودم راجع به رنگ پوستم، الان به این نتیجه رسیدم که همینی که الان هستم رو دوست داشته باشم. پوست من روشنه. در واقع خیلی جاها من معیار تعیین رنگ میشم، که مثلا فلانی از تو هم حتی روشنتره ! یا هم رنگ توه! تنها شانسی که آوردم اینه که پوستم صافه و حداقل جوش و لک و پیس نداره. چون می دونین که کوچکترین لک و جوشی رو پوست سفید میشه فاجعه! و یه شانس دیگمم اینه که تو سرما و گرما و هنگام خجالت یا ناراحتی یا خلاصه هر گونه موقعیت خاص روحی لپام صورتیه متمایل به قرمز میشه و حداقل یه رنگی میگیره صورتم!

می دونم که الان سولاریوم هست یا از اون کم ضرر تر لوسیون های برنزه کننده هستند ولی خوب به همون دلیل بالا ترجیح می دم سراغشون نرم.

من آدمی رو که قیافه معمولی رو به خوب داره ولی خوش هیکل و خوش تیپ و تمیزه رو به آدمای خیلی خوشگل ترجیح میدهم. چه دختر چه پسر. درست به همین خاطر هیچ وقت از گلزار یا حیفا خوشم که نیومده هیچ لجمم میگیره ازشون! برعکس از قیافه هایی مثله پنه لوپه کروز یا جنیفر کانلی خیلی خوشم میاد. خوب دیگه منم اینطوریم.  

اینهمه گفتم که اینو بگم! پوستتون هر رنگی که هست فرقی نمکینه مهم اینه که پوست سالم و شفافی باشه یکی از رموز داشتن پوست خوب سفید.آبه. معجزه میکنه. هر بار که میرین حموم یه کمیشو بمالین به صورتتون من هیچ وقت با لیف و کیسه نکشیدم چون پوستم نازکه و قرمز میشه ولی با همون دست هم کفایت میکنه، نتیجه اش رو بعد یکی دو هفته میشه دید. مثله یه پیلینگ ضعیف عمل میکنه . مخصوصا واسه جوشای سیاه رو بینی خیلی خوبه. حالا از من گفتن. می تونین برین نیم کیلو سفید.آب بخرین دوزار یه سال هم حالشو ببرین می تونین هم برین صد و پنجاه هزار تومن پیاده شین دکتر براتون پیلینگ کنه. من سفید.آب خریدم با اون صد و پنجاه تومن هم کفش خریدم. می بینین که چقدر آدم اقتصادی هستم عجیبه که ویرگو تا حالا حاجی نشده!

قربوووووووونتون

خوب، یلدای امسال هم اومد و رفت. امروز اولین روز زمستونه دوست داشتنیه. امیدوارم برای هممون بهترین زمستون عمرمون باشه. 

تعطیلات خوبی رو گذروندم، عروسی خیلی عالی بود. واقعا جز بهترین عروسیهایی بود که رفته بودم، هنوزم انگشتای پام به خاطر رقص اونشب کم حسن. هر چند به خاطر برف زیادی که می بارید یه کم شلوغ بود و سخت رسیدیم ولی خوب همه چی عالی بود و حسابی جبران سختیها شد. من جدیدا دارم به این نتیجه میرسم یه دی جیه خوب از این گروه های عجیب و غریبی که الان خیلیم زیاد شدن خیلی بهتره. یعنی آدم موزیکا رو با صدای خواننده های اصلی گوش بده خیلی بهتره که یه آدم بد صدایی بخواد شبیه خواننده اصلیه بخونه، به هر حال نظر من اینه دیگه! :) 

مهمونی هم هی بد نبود،‌محض این که آدم یه کاری کرده باشه شب تعطیلی خوب بود. جمعه هم فقط خوابیدم و خوردم و فیلم دیدم. متاسفانه بازم اسکی نرفتیم، البته شنیدم هنوز یه جاهایی از پیست سنگ داره و چند بار دیگه باید بباره که درست شه. 

دیشبم با خانواده ویرگو رفتیم رستوران سعدآباد، مثلا برنامه ویژه شب یلدا داشتن. تنها نشونه شب یلدا ظرفای هندونه بی رنگ و روشون بود. ولی خوب به ما خوش گذشت. رستورانه تو محوطه کاخ سعدآباده. فکر کنم ساختمونش قبلن طویله سلطنتی بوده. به جان خودم درگاهاش عین آخور بود. چند تا خواننده و نوازنده درب و داغون هم داشتن، یکیشون اینقدر خوشگل بود که من دلم می خواست برم لپشو ماچ کنم. اینقدرم دلم براشون سوخته بود، اینا می خوندن من گریه ام می گرفت از بس که قیافه هاشون معلوم بود که بیچاره و حیوونی ان. ولی در کل خوب بود و خوش گذشت. 

جمعه یه فیلم دیدم به اسم Once . من خیلی خوشم اومد ازش. میشه جز فیلمای رومانتیک  حسابش کرد. یه فیلم آروم و سادست بدون اینکه اتفاق محیرالعقولی توش بیفته یا روابط عاشقانه آن چنانی رو یه تصویر بکشه با این حال قدرت عشق رو میشه توش احساس کرد و سادگیه لذت بخشی داره. داستان یه پسر آهنگ ساز و خوانندست از اینایی که تو خیابون می زنن که اتفاقی با یه دختر پیانیست آشنا میشه و تصمیم میگیرن با هم یه آلبوم جدید ضبط کنن.  یه فیلم دیگه هم دیدم به اسم Elegy. پنه لوپه کروز و بن کینگزلی بازی می کنن توش. اینم من دوست داشتم. اگه جز علاقه مندان پنه لوپه کروز هستین و دلتون می خواد ببینین زیر لباساش چه خبره حتما این فیلمو ببینین! فکر کنم جز فیلمای دخترونه حساب میشه چون ویرگو وسطش خوابش برد. ولی به هر حال من دوسش داشتم. 

اینم وقایع الاتفاقیه این چند روز. قربون چشمای گلتون که اینجارو می خونین. اینو از آقا دیشبیه یاد گرفتم که می گفت قربووووووون دستای گلتون! :)

بازم تولد...

چه هوا سرد و کثیفه، کاش یه بارونی برفی چیزی بیاد. من این موقع از سال که میشه به خاطر آلودگیه زیاد همش حالت تهوع و سردرد دارم.اوایل فکر میکردم مریض شدم ولی دیدم روزایی که نمیام سرکار خوبم فهمیدم مال هواست.  

ببینم، یعنی چی که امسال اینقدر زود گذشت؟ من واقعا نفهمیدم چطوری نهمین ماه سال هم داره تموم میشه. تا جاییکه من یادمه قبلنا که مدرسه میرفتیم روزا خیلی دیر میگذشت، نمی دونم از عشق مدرسه بود یا واسه همه همینجور بود. به هر حال الان که حسابی رفته رو دور تند. جالبه که نه خوش میگذره نه اتفاق خارق العاده ایی میفته. این چند وقت از بس به هر کی زنگ زدم افسرده و بلاتکلیف و کلافه بوده که تصمیم گرفتم تلفنامو به آدما کم کنم. خوب بده دیگه، من که خودم خیلی آدم پرانرژی و شادی نیستم از اونورم به هرکس زنگ میزنم یا داره غر می زنه یا بدتر از خودمه. خوب اینجوری ترجیح می دهم خیلی کم با دوستام حرف بزنم. آخه جالب اینجاست اگه هر از چند گاهی حالم خوب باشه و اتفاق خوبی هم افتاده باشه، وقتی برای کسی تعریف میکنی انگار حسودیشون میشه، اینه که جدیدا دارم فکر میکنم همه چیز و به همه کس نباید گفت حتی دوستان صمیمی. 

این آخر هفته از بس خوابیدم صورتم سه برابر شد و تلافیه همه بیخوابیهای این چند وقت حسابی دراومد. یه فیلم خیلی خیلی مزخرف هم رفتیم به اسم احضارشدگان! یعنی من نمی دونم رو چه حسابی این فیلمو ساخته بودن از بس که چرند بود. اینکه ما چرا رفتیم این فیلمو ببینیم به خاطر برنامه ریزی دقیق ویرگو بود! رفته بود سینما آزادی و واسه یه فیلمی که ساعتش به ما میخورد بلیط گرفته بود، ما معمولا اینقدر تخیلی نمیریم سینما و از قبل می دونیم چه فیلمی رو می خواهیم ببینیم ولی ایندفعه برنامه ریز جریان خاله ویرگو بود و از اونجاییکه اونا خیلی همه کارشون سر صبر و حوصله است معمولا این اتفاقات پیش میاد. بدیش این بود که مامان ویرگو هم اومده که مثلا دلش وا شه ولی اینقدر مرده و سردخونه و جنازه نشون داد که بیچاره فکر کنم حالش خرابتر شد.من نمی دونم چرا سینماهای خوب هر آت و آشغالی که دستشون میاد رو نشون می دن، به نظرم یه کنترل کیفی رو فیلم باید بشه و هر فیلمی تو هر سینمایی اکران نشه.  

فردا تولد مامانمه، امروز باید برم براش کادو بگیرم. مامانم خوبیش اینه که هر چی که براش میگیری خوشحال میشه و کلا کادو خریدن براش خیلی سخت نیست. اینقدر خوشم میاد از آدمایی که وقتی براشون چیزی میگیری از ته دل خوشحال میشن و از چیزی که براشون گرفتی استفاده میکنن، آدم تشویق میشه تند تند براشون کادو بخره :)

 

پنجشنبه ها

چه هوا سرد شده. مثل اینکه قرار هفته دیگه سردتر هم بشه. من عاشق رانندگیه صبحهای پنجشنبم، اصلن کل هفته رو به عشق پنجشنبه صبحها رانندگی می کنم.مسیری رو که من هر روز ۳۰ تا ۳۵ دقیقه تو راهم، پنجشنبه ها یه ربع میرسم. امروز که خلوتر هم بود. چمنای مدرس هم یخ زده بودن و داشتن یواش یواش بخار میشدن و یه مه قشنگی درست کرده بودن.بعد میشه تقدیر شادمهر عقیلی رو با صدای بلند گوش داد و با صدای بلندتر هم باهاش خوند، پنجشنبه دیگه امتحان کنن خیلی میچسبه. تازه بخاری ماشینم نباید روشن باشه که آدم بفهمه داره زمستون میاد! :) 

پریروز که تعطیل بود از صبح تا شب خونه مامان ویرگو بودم. کلی آدم اومد و رفت و کلا روز خسته کننده ایی بود. بعدازظهر هم همه رفتن و من و ویرگو فکر کردیم تا شب بمونیم که مامانش یهو تنها نشه. این شد که من باز تا رسیدم خونه ساعت یک بود و از خستگی نفهمیدم چطوری خوابم برد.  تصمیم دارم این آخر هفته جبران کنم و همش بخوابم اگه بشه. 

دیشب فیلم ۲۱ رو دیدم. به عنوان یه فیلم سرگرم کننده خوب بود. راجع به یه پسر باهوشه که تو اعداد و ریاضی خیلی سریعه. از طریق یکی از استاداش که کوین اسپیسیه با یه گروه آشنا میشه که میرن لاس وگاس ۲۱ بازی میکنن. اینم چون عشق هاروارد بود و پول نداشت میره که پول دربیاره. بد نبود اگه دم دستتون بود ببینیدش. 

مثل اینکه دیزین دیروز باز شده.خوش به حال کساییکه اونجان، آفتاب و هوای سرد و برف پودرو چی میشه! هر کی رفته بهش خوش بگذره. اگه این ویرگوی تنبل بیاد ما هم هفته دیگه عازم میشیم، نایب الاسکی هستم حتما :)