خانه عناوین مطالب تماس با من

دست نوشته های یک گرافیست

روزانه نویسی

دست نوشته های یک گرافیست

روزانه نویسی

پیوندها

  • داستانک
  • خانوم لنگ دراز
  • گیلاسی
  • داستان ورزشکار شدن یک انار
  • از قلب کویر
  • یک زن
  • آشپز مدرن
  • آلما
  • اشک ها و لبخندها
  • یارا
  • ساروی کیجا
  • افکار
  • رز سفید
  • آلوچه خانوم
  • یادداشتهای یک دختر ترشیده
  • عقاید یک دلقک
  • آرایه
  • زیپ و زیگزاگ
  • حموم زنونه
  • آنکس که نداند
  • نیلوفر و بودنش

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ...
  • شکوفه ها
  • در این روزها
  • اینطوریه؟
  • بازگشت مجدد
  • ...
  • یه هفته نامه
  • بازگشت مرکوری
  • ماهی که گذشت...
  • پشیمان میشویم!

بایگانی

  • مهر 1388 1
  • شهریور 1388 4
  • خرداد 1388 2
  • اردیبهشت 1388 1
  • فروردین 1388 1
  • بهمن 1387 5
  • دی 1387 8
  • آذر 1387 6
  • آبان 1387 9
  • مهر 1387 8
  • شهریور 1387 9
  • مرداد 1387 14

آمار : 31211 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ... چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 09:08
    و جایزه ش و ن ب و ل طلایی و مخلفات اهدا میشه به کلیه دست اندرکاران فیلم وزین و پرمایه دو خواهر...(دست دست)
  • شکوفه ها سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 13:52
    بیچاره شکوفه ها! خودشونم خبر ندارن چه دهنی قراره ازشون سرویس بشه تو این سیستم آموزشی. من که هر سال خوشحال تر از سال پیش میشم از اینکه قرار نیست باز برم مدرسه. ولی عجب هوایی شده بودا. من شنبه هم تعطیل بودم و کلی استراحت کردم. جمعه هم تولد ویرگو بود. شب تولدش با چند تا از دوستاش شام رفتیم بیرون و فرداش هم تولد خانوادگیش...
  • در این روزها پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 12:29
    نمیدونم چرا امروز اینقدر دلم گرفته. بحث ناراحتی و غصه خوردن و این حرفا نیست. دلم یه جوری عجیبی غمگینه. با اینکه هوام خیلی خوبه و تو کل تابستون منتظر اومدن این روزها بودم ولی دلگیرمو تشدید میکنه. چیزی که چند وقته خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرده قضاوته دیگران راجع به خودمه. هی به خودم میگم چرا باید برام اهمیت داشته باشه...
  • اینطوریه؟ شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 11:36
    باشه، آخ واقعا این رسمشه؟ بعد اینهمه مدت اومدم عوض اینکه گاوی گوسفندی چیزی بکشید و خوشحالی کنید، حتی یه کامنت کوچیک هم برام نذاشتین. منو بگو فکر کردم اگه نیام نگران میشن و خواب و خوراک براتون نمیمونه! اشکال نداره من بازم میام مینویسم تا اون ۲۰۰ نفری که اومدن و بی صدا رفتن بالاخره زبون وا کنن :) خوب تعطیلات خوش گذشت؟...
  • بازگشت مجدد چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 11:36
    چقدر اینجا سوت و کور شده ها! یادش به خیر یه موقعی چقدر ذوق و شوق داشتم که بیام اینجا چیز بنویسم. الانم تقریبا هر روز عصر که میرم خونه با خودم میگم فردا حتما یه چیزی مینویسم ولی باز صبح که میشه حوصله ام نمیاد. امروز گفتم دیگه طلسم و بشکونم بیام خبر زنده بودنمو اعلام کنم. به هر حال نزدیک یه سال با هم نون و نمک مجازی...
  • ... یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 10:01
    به زودی کار به جای میرسد که نمی فهمیم این که می شنویم یا می بینیم حقیقت دارد یا شایعه است … آمار کارمندان وزارت کشور: افراد واجد شرایط رای: ۴۹۳۲۲۴۱۲ افراد شرکت کننده در انتخابات: ۴۲۰۲۶۰۷۸ تعداد آرای باطله: ۳۸۷۱۶ ۱ میرحسین موسوی خامنه ۱۹۰۷۵۶۲۳ کروبی ۱۳۳۸۷۱۰۴ محمود احمدی نژاد ۵۶۹۸۴۱۷ محسن رضایی میرقائد ۳۷۵۴۲۱۸ لطفا در...
  • یه هفته نامه سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 12:00
    اگه فکر میکنین مرکوری عروس شده و سرگرم ماه عسل و عشق و حال و این حرفاست، باید بگم سخت در اشتباهین. ما برای بار دوم وقت محضر گرفتیم و باز عقب انداختیم! البته این دفعه هنوز کسی نمرده و اینطور که از شواهد و قرائن برمیاد کسی قصد مردن هم نداره خدا رو شکر. مشکل من و ویرگو بودیم این دفعه! جریان از یه شب عاشقانه بهاری شروع شد...
  • بازگشت مرکوری یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 09:19
    آخیش، هیچ جا خونه خود آدم نمیشه. تو اون یکی جا اصلا دست و دلم به نوشتن نمیرفت.هر چند که اینقدر سرم شلوغه که بعیده اینجا هم زود به زود بتونم بنویسم. بنده کماکان مشغول خرید و برآورد قیمت و پرس و جو در مورد لوازم منزل هستم. یه چیزای کوچیکی رو گرفتم و بردم خونه جدید بعضی لوازم رو هم این هفته میگیریم. یه روز پا شدم رفتم...
  • ماهی که گذشت... یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 12:19
    سلام سلام. سال نوتون مبارک، صد سال به این سالها. خوبین؟ تعطیلات خوش گذشته؟ می دونم کار بدیه آدم این همه وقت ول کنه بره بی خبر و بعدم به روی خودش نیاره ولی توضیح می دم خدمتتون! راستش اینقدر این چند وقت اتفاقات عجیب غریب افتاد و اینقدر حجم اتفاقات زیاد بود که توان نوشتنش رو نداشتم. دیدین یه موقعهایی اینقدر دور و ور آدم...
  • پشیمان میشویم! یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 08:52
    خوب، دیروز درست وقتی پست قبلو هوا کردم ویرگو زنگ زد. منم خوب باهاش بد حرف زدم و مثلا قهر کردیم! تصمیم داشتم که بهش زنگ نزنم تا متوجه بشه چه کار زشتی کرده. ولی خوب خودش زنگ زد و قرار شد برم دفترش. از یه طرف گفتم نرم که قهرم جدی باشه ولی از یه طرفم واقعا دلم نمیاد باهاش قهر کنم، قیافشو که میبینم یا صداشو میشنوم تمام...
  • من کی قراره آدم شم؟! شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 14:33
    فکر میکردم امروز باید روز خوبی باشه، یعنی میخواستم حداقل تلاش خودم رو بکنم که اینجوری باشه. صبح خوشحال و خندان از خواب بیدار شدم و با دقت تر از همیشه آرایش کردم و لباس پوشیدم. با اینکه دوست داشتم امشب رو با ویرگو بگذرونم و شرابی و شامی و این حرفایی ولی چون مامانش پیششه جریان کنسله ولی باز فکر کردم بی خیال، مناسبت ها...
  • شغل چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 15:04
    این ساختمونی که دفتر ما توشه، یه برج نسبتا بزرگه که برخلاف جاهای دیگه همه چی مرتب منظم و تمیزه. تو این مدتی که من دارم اینجا میرم و میام فقط یه بار آسانسور خراب بوده و راه پله ها و لابی همیشه برق میزنه. یه سری نگهبان و کارگر مودب هم داره که معمولا آدم روزشو با دیدن یه سری قیافه خوشحال و خندان شروع میکنه. اما تو همه...
  • فیس بوک یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 10:32
    خوب می دونم کار خیلی زشتیه که آدم یهو بره و پیداش نشه، یا به عبارتی حال نوشتن نداشته باشه ولی پیش میاد دیگه. یه کمیش به خاطر کار و گرفتاری این چند وقت اخیر بود، یه مقداریشم بابت حال نداشتن، که البته نمیشه گفت بیشتر اینکه چیزی نداشتم تعریفی. هرچند که الانم ندارم ولی حداقل حال نوشتن دارم :) البته یه مقدارم تقصیر این فیس...
  • ... شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 11:00
    روزایی که دارن می گذرن جز روزای بی اتفاق ولی خوبن. یعنی هیچ اتفاق هیجان انگیز و محیرالعقولی نمی افته ولی رویهم رفته خوب می گذره.وقتی هم اتفاق خاصی نیفته خوب آدم چیزی نداره که بگه دیگه! دارم یه سریال می بینم به اسم weeds. راجع به یه خانمه که دیلر دراگه و بعدها هم خودش یه گلخونه درست میکنه که توش ماریجوانا میکاره و...
  • زمستون؟! یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 10:02
    دیدین تو روابط زن و مردی، نمیگم زن و شوهری چون واسه دوستا و پارتنرام پیش میاد یه وقتایی هست که خیلی خصوصی و دونفرست و دلتون می خواد اینطور وقتا زمان وایسه و این لحظات کش بیان. منظورم ماچ و بغل و باقی قضایا نیست، منظورم اون لحظاتیه که دارین روحتونو با هم قسمت می کنین. اون وقتاییکه دارین با هم عاشقانه درد و دل میکنین،...
  • ... شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 15:41
    دیروز ویرگو اومد، فکر کنم نگفته بودم که رفته سفر. تقریبا همزمان با هم رفتیم ولی اون مسافرتش بیشتر طول کشید. دلم براش تنگ شده بود خیلی ولی از یه طرفم خوشم میومد که نیست. همیشه از اینکه بره مسافرت و بعدش که میاد همو سفت بغل کنیم و همزمان بگیم وای دلم برات تنگ شده بودا،‌ خوشم میومده. اصلا به نظر من لازمه که هر از چند...
  • سفرنامه سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 09:13
    هی، من برگشتم! سفر خیلی خوب بود،جای همه خالی.بهترین تیکه اش حراجای خوبش بود. خوشبختانه من با یکی از دوستام رفته بودم و چون پسر باهامون نبود حسابی تونستیم تو فروشگاهها وول بخوریم و وقت بگذرونیم. دوستم اونجا یه سری آشنا داشت که دورگه ایرانی و عرب بودن و البته بی نهایت پولدار. یه شب هم مارو به یه مهمونیه خوب دعوت کردن که...
  • باباجون یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 11:05
    خوب در راستای مرگهای زنجیره ایی که این چند وقت اطراف من اتفاق افتاده، متاسفانه پدربزرگم روز سه شنبه فوت کرد.حیوونی خیلی مریض و بیحال شده بود ، نمی دونم که زندگی تو این شرایط هم خوشاینده واسه آدم یا نه ولی از دید ما اطرافیان زجر کشیدن محض بود و راحت شد. اولین آدمی بود که من به چشم خودم دیدم که به مرگ طبیعی و تدریجی...
  • هرگز نگین هرگز سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 09:48
    پریشبا داشتم فکر میکردم به اینکه خیلی از کارایی که الان دارم میکنم چند سال پیش جز چیزای ممنوعه و خارج از چهارچوب اخلاقی بود برام، ولی الان با دل خوش و بدون عذاب وجدان دارم انجامشون میدهم و ککم نمیگزه! کلا هر چیزی رو که گفتم محال یه موقع برم سراغش و انجامش بدم در طول گذشت زمان کردم و اصلا هم ناراحتم نکرد. واسه همین...
  • زن بودن یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 11:12
    دیدین وقتی آدم یه چیزی رو از ته ته قلبش می خواد بهش میرسه. واسه من ردخور نداشته، وقتی چیزی رو خواستم بهش رسیدم.البته پیش اومده که وقتی به خواسته ام رسیدم دیگه مثه اولش برام مهم نبوده یا حتی به خاطر گذشت زمان اصلا یادم رفته که چقدر این موضوع برام حیاتی بوده، ولی حتی شده بعد از چند سال هم بهش رسیدم. کلا یکی از سرگرمیهای...
  • سفید.آب پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 11:25
    دیشب در حالیکه تو حموم داشتم سر و کلمو می شستمو رو دیوار سایه خودمو ورانداز میکردم با خودم فکر میکردم چی میشد اگه رونای من یه کم لاغر تر بودن یا لنگام درازتر بودن یا چمیدونم سینه هام بزرگتر. می دونم که تمام اینا چاره داره ولی من از طرفداران نچرال بیوتی هستم و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم هیچ گونه عمل زیبایی انجام بدم....
  • قربوووووووونتون یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 09:34
    خوب، یلدای امسال هم اومد و رفت. امروز اولین روز زمستونه دوست داشتنیه. امیدوارم برای هممون بهترین زمستون عمرمون باشه. تعطیلات خوبی رو گذروندم، عروسی خیلی عالی بود. واقعا جز بهترین عروسیهایی بود که رفته بودم، هنوزم انگشتای پام به خاطر رقص اونشب کم حسن. هر چند به خاطر برف زیادی که می بارید یه کم شلوغ بود و سخت رسیدیم ولی...
  • بازم تولد... یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 10:50
    چه هوا سرد و کثیفه، کاش یه بارونی برفی چیزی بیاد. من این موقع از سال که میشه به خاطر آلودگیه زیاد همش حالت تهوع و سردرد دارم.اوایل فکر میکردم مریض شدم ولی دیدم روزایی که نمیام سرکار خوبم فهمیدم مال هواست. ببینم، یعنی چی که امسال اینقدر زود گذشت؟ من واقعا نفهمیدم چطوری نهمین ماه سال هم داره تموم میشه. تا جاییکه من...
  • پنجشنبه ها پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1387 08:59
    چه هوا سرد شده. مثل اینکه قرار هفته دیگه سردتر هم بشه. من عاشق رانندگیه صبحهای پنجشنبم، اصلن کل هفته رو به عشق پنجشنبه صبحها رانندگی می کنم.مسیری رو که من هر روز ۳۰ تا ۳۵ دقیقه تو راهم، پنجشنبه ها یه ربع میرسم. امروز که خلوتر هم بود. چمنای مدرس هم یخ زده بودن و داشتن یواش یواش بخار میشدن و یه مه قشنگی درست کرده...
  • :) یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1387 09:34
    سلام، سلام. من امروز بیخودی حالم خوبه. با اینکه صبح کلی تو ترافیک موندم و وقتی رسیدم جا پارکمو گرفته بودن و مجبور شدم کلی دورتر ماشینو پارک کنم و تیک تیک بلرزم تا برسم به ساختمونمون ولی به هر حال خوشحالم. با اینکه هنوز حقوق تیرمو نگرفتم و دیروز خیلی عصبانی شده بودمو می خواستم برم خون به پا کنم چون کلی خودم پول لازم...
  • ... یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 15:22
    از صبح این صفحه رو باز کردم بلکه تو رودروایستی بمونم یه دو کلمه بنویسم بالاخره الان از رو رفتم دیگه. آخر هفته گذشته درگیر ویرگو و چهلم پدرش بودم و تقریبا پنجشنبه و جمعه به این کار گذشت. ویرگو انگار که تازه یادش افتاده باشه که چی شده دایم در حال گریه کردن و دلتنگیه. البته می فهممش چون یه مدتی که میگذره و آدم از روزای...
  • مشاور چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 08:57
    حوصله نوشتن ندارم.ته ته وجودم یه چیزی داره اذیتم میکنه هر چی که فکر می کنم دلیل اینهمه ناراحتی و نگرانی رو نمی فهمم. به یه مشاور خوب احتیاج دارم یه آدمی که پولکی نباشه و وقتی داری باهاش حرف می زنی چشمش به ساعت نباشه.دلم می خواد مشکلات و نگرانیهام از دید یه آدم بیطرف و غریبه قضاوت بشه. دلم می خواد بدونم تو خیلی از...
  • لوسیفر یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 10:33
    پنجشنبه و جمعه شلوغی رو گذروندم. پنجشنبه که تا ظهر سرکار بودم و کلی کار داشتم، بعدم با ویرگو باید می رفتیم شیرینی و حلوا واسه چهلم سفارش میدادیم و کارتا رو می دادیم چاپ کنن.بعدم باید می رفتیم خونه مامان ویرگو که باهم بریم پیش باباش ولی ما چون اینجا معطل شدیم اونا رفتن و قرار شد که ما خودمون بریم و اونجا همو ببینیم ولی...
  • غرغرنامه سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 10:02
    اوضاع و احوالم یه کم بهتره ولی هنوز گلو درد و مشکلات دماغی کماکان وجود داره. خدا پدر و مادر سازنده قطره فنیل افرین رو بیامرزه که این چند روزه از خودم جداش نکردم و به لطف وجودش یه کم زندگی راحت تر شد. ولی هوای آلوده و خشک بدترم میکنه و گلودردمو بیشتر میکنه.امیدورام زودتر دوره اش بگذره و خلاص شم. دیشب یه فیلم خوب دیدم...
  • سرماخوردگی یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1387 13:57
    سرما خوردم مثه سگ، حس بویایی و چشاییم که کلا تعطیل شده. یه قطره بینی گذاشتم بغل دستم ساعتی یه بار میچکونم تو بینیم بلکه بتونم نفس بکشم. دیدین آدم سرما میخوره عین بدبختا میشه قیافش.دیروزم نیومدم سرکار. یعنی از صبح هر کار کردم که بتونم از جام بلند شم نشد که نشد. تا ظهر ده بار خواب دیدم بلند شدم اومدم سرکار، باز که چشامو...
  • 68
  • صفحه 1
  • 2
  • 3