این ساختمونی که دفتر ما توشه، یه برج نسبتا بزرگه که برخلاف جاهای دیگه همه چی مرتب منظم و تمیزه. تو این مدتی که من دارم اینجا میرم و میام فقط یه بار آسانسور خراب بوده و راه پله ها و لابی همیشه برق میزنه. یه سری نگهبان و کارگر مودب هم داره که معمولا آدم روزشو با دیدن یه سری قیافه خوشحال و خندان شروع میکنه. اما تو همه اینهایی که اینجا کار میکنن یه پسره جوونی هست که حدودا بیست و یکی دو ساله باید باشه، اینقدر این آدم تمیز و مودبه که من گاهی که مثلا جارو به دست میبینمش خجالت میکشم. نه بخاطر اینکه جارو دستشها چون فکر میکنم این آدم لیاقت بیشتر از اینها رو داشته.همیشه موهاش مرتبه و من تا حالا ندیدم که ریشش رو نزده باشه، یه موقعهایی میاد میشه آسانسورچی و اون موقعها همیشه آسانسور خوشبو میشه از بوی عطر این، همیشه میخنده و طبقه بیشتر آدما رو از حفظه و این یعنی توجهش به اطرافش زیاده. من خیلی وقتا از راه پله ها میرم و میام و بارها شده که دستمال به دست مشغول سابیدن در و دیوار دیدمش، بار اول گفتم شاید خوشش نیاد که کسی تو این وضع ببیندش و سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و زود رد شم ولی وقتی منو دید مثه همیشه سلام علیک کرد و مشغول کارش شد. اینقدر خوشم اومد که اینقدر راحت با کار و وضعیتش کنار اومده و خودش رو همینجوری که هست قبول کرده. واقعا فرقی نمیکنه که آدما چکاره باشن یا کاری که دارن انجام میدن چقدر مهمه، به نظر من مهم اینه که آدم بتونه خودش رو توی شرایطی که هست قبول کنه و دوست داشته باشه. بارها شده رفتیم رستوران و به وضوح نارضایتی رو میشده تو برخورد و پذیرایی گارسوناش احساس کرد. اینطور مواقع من از اونا موذب تر میشم و احساس گناه میکنم. چه اشکالی داره وقتی آدم قراره گارسون باشه، یه گارسونه خوشحال و با اعتماد به نفس باشه؟ چرا باید خجالت بکشن جلوی کسی مثه من که حتی نمیشناسنم و نمی دونن که چیکارم لیوان و قاشق بذارن یا میز و دستمال بکشن.
ما مردمی هستیم که عقلمون به چشممونه و آدما رو براساس ظاهر طبقه بندی میکنیم، شاید این خصوصیت باعث شده بعضی از مشاغل منفور باشن( نمی خواستم بگم منفور ولی لغت دیگه ایی پیدا نکردم). از نظر من چیزی که آدما رو شایسته و های لایت میکنه کاری که انجام میدن نیست، نوع برخورد و نگرشیه که به کارشون دارن. اینطوری میشه که گاهی از در مطب بعضی دکترا نمی تونی بری تو اینقدر که بی ادب و بی شعورن و بعضی رستورانارو دوست داری بری به خاطر کارگرا و گارسونای مودبش.
صرفا می توانم بگویم : دقیقا ( با تاکید روی نون آخر !)
راستی نگفتی من اکانت فیس بوکمو بدم ؟؟ واسه سفر یه هفته ای میگما ;)
خب همه اینایی که گفتی برمیگرده به روابط عمومی و مهارت های اجتماعی و ارتباطی که بعضی ها ندارن و البته حس اعتماد به نفس
پس آدرس ها کوشن؟
خوش به حالتون... آبدارچی های ما که پررو و بی ادب و بد بو هستند