...

از صبح این صفحه رو باز کردم بلکه تو رودروایستی بمونم یه دو کلمه بنویسم بالاخره الان از رو رفتم دیگه. آخر هفته گذشته درگیر ویرگو و چهلم پدرش بودم و تقریبا پنجشنبه و جمعه به این کار گذشت. ویرگو انگار که تازه یادش افتاده باشه که چی شده دایم در حال گریه کردن و دلتنگیه. البته می فهممش چون یه مدتی که میگذره و آدم از روزای اول که فاصله میگیره انگار تازه میفهمه که چه بلایی سرش اومده. منم دارم سعی خودمو میکنم که این روزا بی تنش بگذره و ویرگو بتونه یه کم روی کارهاش و افکارش متمرکز بشه.اوضاع و احوال خودمم ای روبراهه نسبتا. هفته گذشته روزای شلوغی رو گذروندم ولی این هفته فعلا خوبه.کماکان ورزش نمیرم ولی یه جای خوب پیدا کردم که از همه لحاظ خوبه و تو این هفته میرم اسم می نویسم.  

دیشب یه فیلم خیلی خوب دیدم به اسم Amores perros. به زبون اسپانیاییه و اینی که من دیدم با زیر نویس فارسی بود. جدید نیست فکر میکنم مال هفت یا هشت سال پیش باشه خودمم خیلی وقت بود که گرفته بودمش ولی کاورش انگیزه ایجاد نمیکرد که ببینمش تا دیشب که بالاخره دیدمش و پشیمون شدم که چرا زودتر ندیدمش. کلا من فیلمای اروپایی و مستقل رو به فیلمای هالیوودی ترجیح میدم. چند وقت پیشم یه فیلم دیگه دیدم به اسم Black Book که اونم خیلی خوب بود با اینکه زبونش آلمانی بود و زیرنویسش باز نمیشد دیدمش و یه بار دیگه هم با زیر نویس انگلیسی دیدمش.خلاصه اینم از احوالات فیلمیه من. 

شدیدا دلم خرید کردن می خواد مخصوصا کفش. یعنی بعد از ماچ و بغل که تقریبا حال همه خانما رو خوب میکنه کفش خریدنه که حالمو به شدت روبراه میکنه. فقط حیف که کفش درست و درمون کم پیدا میشه! واسه همین مجبورم دیگه به همون روش اول اوضاع و احوالمو روبراه کنم :)  

هوام که از صبح هم کشیده ولی هیچی نمی باره البته شنیدم که دیزین این هفته باز میشه بازم جای شکرش باقیه که حداقل تو کوهها بارندگی خوب بوده.  

خیلی حرفم نمیاد این چند خطم نوشتم که کسایی که میان اینجا سر می زنن به دیوار نخورن. خوبما ولی حرفم نمیاد :)

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.iran.forum.st

سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم.

نیکی یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:16 ب.ظ http://www.hopeful.blogsky.com

سلام
باز خوبه این دو تا کلمه رو نوشتی چون من خیلی اومدم اینجا و سرم به دیوار خورد. اونم بد فرم!
اون فیلم اولیه که نوشتی همون عشق سگی رو منظورته. یه فیلم مکزیکیه. آره فیلم قشنگیه. من بارها دیدمش.
مخصوصا اون هنرپیشه خوش تیپش رو خیلی دوست دارم گائل گارسیا برنال. اما اون دومی رو هنوز ندیدم. دیزین باز شده؟ چه خوب!
این بی بارونی هم همه رو کلافه کرده. دقت کردی هوا هم اونطور که باید اصلا سرد نیست؟ ای بابا این کفش ها که حال آدم رو به هم میزنند نه خوشگلی داره نه کیفیت.

شرمنده! آره منظورم همونه.من خوشم اومد ازش خیلی.فکر کنم این کامنت مال خیلی وقت پیش. آخه تو هفته گذشته کلی بارون اومد. من آخراش کلافه شده بودم دیگه!

نیکی یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ

راستی من 25 ساله شدم. در جواب سوالت که پرسیده بودی.
از تبریکت هم ممنون آبجی مرکوری

وای خوش به حالت! :)

مانا دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ب.ظ

منم عاشق کفش خریدنم اما هیچ چیز خوشگل نیس

کفش خوشگل کمه، بگردی تک و توک یه چیزایی پیدا میشه به شرطی که قیمتش مهم نباشه.

آلما چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:17 ق.ظ http://almakhanoom.blogfa.com

میدونی فکر میکنم هیچ چیز به اندازه همون بوس و بغل حال آدمو خوب نمیکنه چون من هم تازگیها مرض خرید پیدا کردم... هی کفش و لباس میخرم و هی لوازم آرایش و عطر و کرمهای مختلف ولی هیچ حالم خوب نمیشه... مخصوصا روزهایی که بارون میاد و من عاشق بارونم و نمیشه قدم زد چون هم تنهایی هم اینکه اگر سوار ماشین نشی و زود نجنبی باید تا نصف شب دنبال یک تاکسی زهوار دررفته بدویی.... اه ...

آره اینو خیلی باهات موافقم.بوسو و بغل واسه خانما خیلی انرژی دهندست. اگه آقایون می دونستند چه معجزه ایی میکنه هیچ وقت اینقدر کم کاری نمیکردند :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد