...

باز چقدر فاصله افتاد، هستم ولی حوصله هیچ کاریو ندارم. همش خستمه. دیشب ساعت ۱۰ خوابیدم ولی باز صبح نمی تونستم از جام بلند بشم. دو سه هفته ایی میشه که یه دل سیر و با خیال راحت ویرگو رو ندیدم. هر چی بوده تو جمع بین کلی آدم همو دیدیم و نشده که با هم حرفی بزنیم. از طرفی هم ویرگو به شدت عصبی شده و ترجیح میدم اصلا باهاش حرف نزنم! ولی خوب چون ما باهم رابطه نزدیکی داشتیم الان یه جای خالی گنده انگار افتاده تو زندگیم.من نمی دونم این مشکل تمام پسراست یا کسانی که من میشناسمشون اینجورین که نمی تونن همزمان با هم چند تا کار بکنن، الان ویرگو که مثلا می خواد به مامانش برسه دیگه نمی تونه به من زنگ بزنه یا حتی اس ام اس جواب بده یا حتی وقتی پیشش هستم یه کم توجه کنه. چرا آخه بعضی از این پسرا اینقدر یه بعدی هستن! اینقدر یه طرفی رو می چسبن که اون ور ول میشه.  

خوب یه کم دلم از این جریان پره ولی هنوز می تونم تحمل کنم و بهش فرصت بدم که خودشو پیدا کنه. ولی امیدوارم که زودتر شرایط رو درک کنه و بتونه روابطشو تنظیم کنه.  

هفته پیش دوبار رفتم مامان ویرگو رو دیدم و هر بار از حال گرفته و غمگینش کلی غصه خوردم ولی خوب کاری از دست کسی بر نمیاد و فقط زمان باید بگذره که حال خرابش روبراه بشه. بچه ها اوضاع و احوالشون بهتره و بیشتر نگران مادرشون هستن. خودمم که ریز ریز مشغول کارام هستم و یه کم این ور یه کم اون ور می پلکم و خودمو راضی میکنم که زمان که بگذره حتما همه چه بهتر میشه، یعنی امیدوارم که بشه. 

اوضاع و احوال خونه خداروشکر خوبه. پدر و مادرم تو مراسم ختم بابای ویرگو شرکت کردن و الان ۲ تا خانواده یه حدودی با هم آشنا شدن البته خوب موقعیت خوبی نبود ولی واسه من بدم نشد هم خانواده ها با هم آشنا شدن هم من با خانواده ویرگو بیشتر آشنا شدم. کلیم همشونو دوست داشتم و اونا هم همینطور:) 

ولی حالا کو تا یکی بخواد یه فکری واسه سرو سامون پیدا کردن ما بکنه. فکر نکنین آدم بیشعور و بی فکری هستم و شرایط رو نمی فهمم ولی خوب آدم فکر که میتونه بکنه :) 

 یه ماه میشه که باشگاه نرفتم ولی اینقدر این چند وقت ناراحت بودم و بدو بدو کردم که کلی لاغر شدم و به وزن دلخواهم رسیدم ولی صورتمم کلی لاغر شده باز. دارم دنبال یه باشگاه خوب که یه کم به خونمون نزدیک باشه میگردم. آخه اینجایی که می رفتم نزدیک محل کارم بود ولی الان که ماشین دار شدم می خوام یه جا برم که یه کم بالاتر باشه و تا وقتی خیابونا خلوته برسم نزدیک خونه. چند جا پیدا کردم یکیش صباست که تو جردنه. قبلن هم اونجا می رفتم و خیلی هم راضی بودم ولی باز یاد ترافیکه جردن که می افتم پشیمون میشم. یکیش آشناست که تو فرمانیست خودم هنوز نرفتم ببینمش. یکیشم شاپرکه که پل رومیه. حالا دارم هنوز فکر میکنم! 

دلم یه استخر و سونای حسابی میخواد حالا شاید جمعه صبح برم. هر روز که بارون میاد دلم یه پیاده روی حسابی میخواد ولی بدون ویرگو بهم نمی چسبه واسه همین نمیرم . خدایا میشه از این به بعد دیگه اتفاقای خوب تو برناممون بنویسی لطفا :)

نظرات 4 + ارسال نظر
امید یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://whitrose.blogsky.com

سلام.
به نظرمن قدرآدماروتاوقتی زنده هستن بایدبدونی.بمیرن میخوای چیکارکنی؟گریه کنی؟
چه فایده؟مگه واسه اون گریه میکنی؟اون راحت شد
واسه خودت گریه میکنی.
شایدزیادبه باباش وابسته بوده.این میتونه واسه شماهم خوب باشه چون الان احساس خلا میکنه وشما میتونی خیلی بهش نزدیکتربشی.میتونی کمکش کنی
من خودم مادرم روخیلی دوستش دارم.ولی همش اذیتش میکنم.اذیت نه ولی اونجورکه بایدقدرشو نمیدونم.
فقط به خاطرمشکلاتی که دارم اینجوره.نمیدونم منو میبخشه یانه.
امیدوارم خوشبخت بشین

آره امید جان ولی خیلی سخته که آدم یادش باشه که قدر آدما رو باید بدونه.پدر و مادر تنها کسایی هستن که می تونن بی توقع ببخشن. خیالت راحت :)

اینک فلسفه یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ http://isphilosophy.ir

سایت Isphilosophy در طول مدت فعالیت خود کوشیده است تا در حوزه‌ی فلسفه و موضوعات مرتبط به تولید محتوایی مناسب و پر بار و نیز ایجاد فضایی جهت تبادل آراء و اندیشه‌ها مبادرت ورزد. به همین دلیل و پس از تشکیل شورای تحریریه و بر اساس تصمیمی گروهی نام «اینک فلسفه» برای آغاز دوره‌ی جدید و رویکرد تخصصی‌تر فعالیت سایت انتخاب گردید.
هم‌چنین تالار گفت‌وگوی «اینک فلسفه» نیز فعالیت خود را آغاز کرده است. شما می‌توانید با مراجعه به این تالار که لینک آن در سایت وجود دارد در آن عضو شده و به تبادل آراء و اندیشه‌های خود با سایر دوستان بپردازید. هم‌اکنون این تالار یک گروه (گروه دانشجویان و دانش‌آموختگان فلسفه ایران) و 5 انجمن (آگورا، آکادمی فلسفه، فیلسوف خود باشید، فلسفه به زبان آدمیزاد و کافه فلسفه) دارد که شما نیز می‌توانید در آن‌ها حضور داشته باشید.

مانا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:00 ب.ظ http://manomehrabon.blogfa.com

ایشالا که موضوع شما هم بعد از گشت این روزا برای ویرگو مطرح میشه و همه چی ختم به خیر میشه .

راستی چه خوب که خونوادت تو مراسم ختم شرکت کردن !‌

چرا به من سر نمیزنی دیگه ؟؟؟

مرسی مانا جان منم امیدوارم. تازه مامان و بابام می خواستن واسه خاکسپاری هم بیان ولی من دیگه نذاشتم! :) هر چند بهانه اش خوب نبود ولی خیلی خوب شد که یه جایی که مراسم خواستگاری و آشنایی نبود همو دیدن اینطوری یه سابقه ذهنی از قیافه های هم دارن حداقل!

هپلی سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 ق.ظ http://dastanak.net

سلام همسایه

اولندش که بگو کدوم طرف ها دنبال جایی واسه ورزش میگردی که بتونم کمکت کنم

دومندش که همشو ننداز تقصیر پسر ها ٬ دخترها هم دقیقا از پسر ها بدترن تو این شرایط مثلا کافیه یه دختری توی کنکور قبول نشه ٬ فکر کنم تا ۱ ماه نشه باهاش حرف زد و .... بگذریم

در هر صورت باید توی همچین شرایطی صبر کرد


یه نصیحت

زمان بهترین قاضی برای اتفاقات پیش آماده است


نمیدونم اینو کی گفته ولی کلهم چیزه خوبیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد