متاسفانه هم تولد بازی تموم شد هم تعطیلات. دیروزم اینقدر کار داشتم که وقت نشد بیام چیزی اینجا بنویسم. رویهم رفته تعطیلات خوبی بود و خوش گذشت. شب تولدم با ویرگو شام رفتیم بیرون و یه جای خوب کشف کردیم. ما معمولا مناسبتهای خاص رو که دو تایی هستیم میریم جاهای جدید که خوب البته همیشه موفقیت آمیز نیست ولی این دفعه خوب بود. رستوران فلینی تو خیابون سنایی. هم خیلی خوشگل بود توش و هم غذاش خوب بود. فرداشم که روز عید بود خونه بودم و با مامان و بابام یه معاشرتی کردیم و ناهار هم باز به مناسبت تولد من رفتیم بیرون.عصر قرار بود با ویرگو و برادرش اینا و چند تا آدم دیگه بریم سینما که ما دیر رسیدیم! و نشد که کنعان و ببینیم که ظاهرا هم فیلم خوبی بوده. باز شام رفتیم بیرون ولی من فقط سالاد خوردم که همین چند گرمی که کم کردن خدایی نکرده برنگرده. پنجشنبه هم که من تعطیل بودم و چون شب مهمون داشتیم از ظهر رفتم خونه ویرگو که به امورات شام و تمیز کاری و اینا برسم. ویرگو هم در طول این تعطیلات به امر خطیر شراب اندازی! مشغول بود. همین کاراش منو حرص می ده دیگه. هم مهمون دعوت میکنه هم قراره سینما می ذاره هم یادش می افته انگور داره تموم می شه. خلاصه دیگه دارم سعی می کنم عادت کنم، ظاهرا تمام مردا مشکلات این مدلی دارن.
شبم دوستامون اومدن و کلی خوش گذشت و خندیدیم. فرداشم باز من ظهر رفتم خونه ویرگو که به امورات بعد از مهمونی برسم و ویرگو هم رفته بود که به میکس کردن انگوراش برسه، باور می کنین ۳۰۰ کیلو انگورو با میکسر له کرد! میگن آدما تو کارایی که دوست دارن پشتکار عجیبی پیدا می کنن همینه دیگه. عصر هم افتتاح نمایشگاه نقاشیه یکی از دوستامون بود که حتما باید می رفتیم. به همین راحتی تعطیلات تموم شد.
پنجشنبه هم یه عروسی دعوت شدیم که فکر کنم خوب باشه. آقای داماد دوست قدیم ویرگو و همکار من در یکی از جاهایی که کار میکردم بود و خانمشم به نظر دختر خوبی میاد. یعنی من به محض اینکه جایی دعوت میشم اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که چی بپوشم؟ و همیشه هم فکر می کنم لباس ندارم.در صورتیکه کمدم پر از لباسه و بعضیاش هنوز تگشون بهشون آویزونه! البته این واقعیت وجود داره که آدم هر چقدر کفش و لباس داشته باشه باز واسه اون جای خاصی که می خواد بره چیزی نداره، وگرنه که خانوما اینقدر خرید نمی کردن! خدا رو شکر جدیدا اینقدر همه چیزا زشت و قلابی شدن که آدم اگه بخواد چیزی هم بخره نمی تونه و پولش تو جیبش میمونه :)
آخ جون عروسی که خیلی خوبه
به شرطی که یه جایی باشه که خوب از آدم پذیرایی کنند.
من که همیشه هروقت میرم عروسی اونقدر شیرینی می خورم که دیگه شام به زحمت میتونم چند قاشق بخورم!!
در مورد قلابی شدن اجناس کاملا موافقم.
پارسال یه کفش شیک و گرون کره ای خریدم که یارو می گفت شیرین برات دو سال کفشه.....
نشون به اون نشون که دوهفته ای زیرش ور اومد!
آره منم عروسیای غریبه رو که خیلی کسیو نمی شناسی رو خیلی دوست دارم. بیشتر از عروسیه آشناها خوش می گذره. اینم که ما دعوتیم باید خوب باشه. آخ از چیزای قلابی نگو که دلم خونه! حتی بهترین مرکز خریدهای تهرانم که میری باز چیزاشون قلابیه فقط فرقش اینه که گرونتر از بقیه جاهاست. یکی از دوستای منم از اکو یه کفش خرید که درست بعد از یه هفته کل زیرش در اومد. تازه کفش کوه بودا!