امروز ۲ شهریوره و ۵ ماه از سال گذشته ، یه جورایی برام باور نکردنیه. آخه خیلی زود گذشت، البته خیلی خوشحالم که تیر و مرداد گذشته چون کلا تابستونو خیلی دوست ندارم ولی خوب شهریور یه چیز دیگست. آخرای شهریور که بوی هوا عوض میشه و صبحها هوا ملسه، منو یاد یه موقعی از زندگیم میندازه که دقیقا نمی دونم کی هستش ولی خوشحالم میکنه. فکر کنم اینطوریه که تو این هوا من همیشه یاد خاطرات خوبم با آدمای مختلف میافتم و انرژیه خوب میگیرم. به هر حال خیلی خوشحالم که وارد شهریور شدیم، آخه تولد ویرگو هم شهریوره. درست ۲ هفته بعدشم تو مهر تولد خودمه :) از اونجاییکه من روز تولد خودمو خیلی دوست دارم از گذر سریع روزها ناراحت که نمیشم هیچ، تازه خوشحالم میشم!
آخر هفته هم تقریبا همش با ویرگو بودم. پنجشنبه ظهر رفتیم یه کم خرید کردیم، اومدیم خونه ناهار خوردیم من یه کم خوابیدم و ویرگو هم لاست نگاه کرد. من آخه جلوترم از اون واسه همین مجبورم تکراری نگاه کنم خوب حوصلم سر می ره دیگه. شبم با دو تا از دوستامون رفتیم جام جم. من خیلی وقت بود اونجا نبودم ولی اون موقعها یادمه تقریبا تمام کیک ها و شیرینی هاش تازه و خوشمزه بودن، ولی ایندفعه نه تنها تازه نبودن، بلکه اصلا خوشمزه هم نبود کیکاش. تازه محیط و آدماشم خیلی خوب نبود. وقتی حساب می کنی که کلی تو ترافیک می مونی و تازه یه عالمه هم باید دنبال جا پارک بگردی میبینی نمی ارزه که بری اونجا. جمعه هم من رفتم خونه دوستم که یکشنبه دفاعیه داره و کلی کاره نکرده تا یه کم کمکش کنم، عصر هم رفتم پیش ویرگو یه کم خونه تمیز کردیم و نقشه کشیدیم واسه بازسازیه خونه اش که البته فکر نمی کنم به این زودیا بشه شروعش کرد. احتمالا میشه سال آینده اول تابستون. خونه ویرگو خیلی خوش نقشست و استعداد داره کلی خوشگل بشه ولی خوب الان طبق سلیقه ما ساخته نشده! کارایی هم که ما تصمیم گرفتیم بکنیم هم خیلی طول میکشه تموم شه و هم خرجش خیلی میشه ولی ارزشش رو داره. من ترجیح می دم که عروسی نگیریم ولی خونمون رو خوشگل کنیم :) که بعدا هم خودمون حالشو ببریم.
امروزم که طبق معمول شنبه ها کسل کنندست. عصر هم باید برم ورزش کنم چون هفته پیش هم نرفتم و الان احساس چاقیه مفرط میکنم. من واسه یه مدت طولانی ( حدود ۳ سال) وزنم از ۵۱ بیشتر نشده بود ولی تو این ۲ ماه گذشته ۲ کیلو چاق شدم و الان ۵۳ شدم! بدیش اینه که به شدت اشتهام باز شده و دائم مثه زنای حامله دارم تو سوراخ سنبه ها دنبال خوراکی میگردم بعدم هیچ اراده ایی واسه اینکه این ۲ کیلو رو کم کنم تو خودم نمیبینم :( خیلی نا امید کنندست، آخه همینطوری الکی الکی وزن میره بالا. به خودم قول دادم که تا روز تولدم ۵۱ باشم و یه جایزه خوب هم واسه خودم بخرم. راستی امسال تولدم تعطیله البته اگه جا به جا نشه!
سلام
بر عکس شما من هر چقدر که می خورم بلکه چاق شم نمی دونم چرا چاق نمی شم!!!
سلام مرکوری
ممنون که سر زدین
نه بابا من دارم از لاغری می میرم کجاش خوبه ایکاش مثل شما استعداد چاقی داشتم
راستش این وبلاگ اصلی من نیست وب اصلیم در بلاگفا است
منتها چون اونجا بعضی وقتا سیستمش قاطی می کنه یه دونه هم در بلاگ اسکای درست کردم برای اینکه اگه یه چند روز اونجا خراب شدم یه خونه مجازی دیگه داشته باشم
برای همین هم اینجا برخلاف اون یکی وبلاگم هیشکی بهم سر نمی زنه...تولدتون رو پیشاپیش تبریک میگم
خوش به حالتون که گرافیک خوندین
من خیلی گرافیک دوست دارم اما تحصیلاتم تو یه رشته دیگه است...حالا به صورت آزاد می رم کلاس گرافیک اما خیلی عذاب می کشم چون همه هم کلاس هام این کاره هستن اما من مثل اونا بلد نیستم و همیشه کارهام از اونا ضعیف تره!